سحاب سيل فشان چشم رودبار منست

شاعر : خواجوي کرماني

سموم صاعقه سوز آه پرشرار منستسحاب سيل فشان چشم رودبار منست
که اوست در همه حالي که غمگسار منستغم ار چه خون دلم مي‌خورد مضايقه نيست
ولي نمونه‌ئي از اين تن نزار منستهلال اگر چه به ابروي يار مي‌ماند
گمان مبر که جدائي باختيار منستچو اختيار من از کاينات صحبت تست
مقيم حجره‌ي چشم گهر نگار منستخيال لعل تو هر جا که مي‌کنم منزل
برزوي تو تا روز در کنار منستکنار چون کنم از آب ديده گوهر شب
ز فيض مردمک چشم در نثار منستمرا ز ديده مي‌فکن که آبروي محيط
اگر غبار حريفان ز رهگذر منستفرونشان بنم جام گرد هستي من
که از حيات ملول آمدن نه کار منستطمع مدار که خواجو ز يار برگردد